و...

دخترکوچولو

من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم

و...

باورت بشود یا نـــــــــــه
روزی می رســــد که دلت برای هیچکسی به انـــــــــدازه من
تنگ نخواهــــــــــــد شد......
برای نگاه کردنم...برای اذیت کردنم... خنــــــــــــــــدیدنم
برای تمامی لحظـــــــــاتی که در کنـــــــار من داشتی...
روزی خواهــــــد رسید که درحســــــرت تکرار دوباره من خواهــــــی بود...
میــــــدانم روزی دیگر نیستم...وهیچکس تکــــــــرار من نخواهـــــد شد...



[ چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:و,,,, ] [ 10:0 بعد از ظهر ] [ الیک ] [ ]