آن راه!
میخواهم خودم را بزنم به آن راه
همان راهی که تو همیشه از آن میرفتی
شاید دوباره همدیگر را دیدیم
عاطفه ملایری
من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم
میخواهم خودم را بزنم به آن راه
همان راهی که تو همیشه از آن میرفتی
شاید دوباره همدیگر را دیدیم
عاطفه ملایری
ای کاش آدم ها همانقدر که از ارتفاع میترسیدن
کمی هم ازپستی هراس داشتن !
این شعر که روی دفترم کِز کرده
خاطره ای ست که تو جا گذاشته ای از سیاره ات نگاه کن
و جای خالی ات را لابه لای سطرهای روشنم ببین بیا کنارم بمان
و بدان این شعر شعری Selfie ست
آرمین یوسفی
عیبی ندارد عادی رفتار کنی
به این شرط که عادی “احساس” نکنی!
ریچارد باخ
این همه “دوستت دارم” را
برای کدام روز مبادا کنار گذاشته ای
باور کن مردگان بوی گل را استشمام نمیکنند
یوسف مهدوی فر
دستانم را می توانی ببندی
پاهایم را می توانی ببندی
دهانم را می توانی ببندی
اما ذهنم را هرگز!
یک روز از ذهن من
از ذهن تو
از ذهن ما
هزاران پرستوی وحشی به آسمان خواهد پرید
فیروزه کاوه .
عشق که بر در خانه ات کوبید
زود در را باز نکن
بعضى ها مثل کودکان در را زده و فرار مى کنند
مورات حان مونگان
پیش از آنکه ترکت کنم
تمام خیابان هایی که با هم پیموده بودیم را از آن خود کردم
یعنی بلوار کشاورز را هزاربار سوی تو برگشتم
یعنی ولیعصر را در حافظه ی کفش هایم حفظ کردم
یعنی نگذاشتم خاطره ای از تو در نقطه ای از تهران زنده باشد
و برش نداشته باشم
سیدمحمد مرکبیان
یه چیزهایی هست که آدم دوست داره فقط با یه نفر داشته باشه
با یه نفر که اهلش باشه حالا بگو در حد یه چایی خوردن …
با اهلش که باشی دلت هم اهل میشه حالت رو به راه میشه
دوتا اهل که با هم باشن ریزترین چیزا هم از دستشون در نمیره
ریزهای همدیگرو پیدا میکنن و به هم گره اش میزنن
اگه نا اهلش بیاد گره باز میشه
سیلویا پلات
آرام بــاش دلــم او بــــی تو آرام استــــ!
دروغ هایت تکراریست
شبیه شنبه هایی
که به دلم قول فراموشی ات را داده بودم
ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕـــﺮ
ﻫﻮﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕــــﺮ
و ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ !
حالا که فرقی نمی کند کنارت ایستاده باشم یا نه
بگذار همه چیز را از وسط ق..ی..چ..ی کنم!
تا تو در نیمی باشی و من در نیمی دیگر …
راستی ! با دستی که روی شانه ات جا گذاشته ام چه می کنی؟!
دلم شادی می خواهد وسعتش زیاد نیست
به اندازه کف دستانت
دستانم را بگیر…
تقصیر خودمونه …
بعضی ها عددی نبودند و ما آنها را به توان رساندیم!
اینجا آسمان ابریست
آنجا را نمی دانم
اینجا شده پاییز
آنجا را نمی دانم
اینجا دلی تنگ است
آنجا را نمی دانم
به سلامتی جای ریمل روی شونه
نه جای رژ لب روی یقه
که فرقش یه دنیا غمه
تنهایی تاوان تمام نه هایی ایست که نگفتم تا دل کسی نشکند
همه ی محبت هایی که زیادی هدر دادم تا دلی را بدست بیاورم
همه ی دوستت دارم های ابکی که جدی گرفتم
همه ی سادگی که در این دنیای هزار چهره خرج کردم
تنهایی تاوان همه خوشبینیهاییست که به دنیا و ادمهای این روزها داشتم
چیزه...اااااااااااااااااااااام
می گم که. . .
اغا هر کی تنهاستا
کسی رو نداره درد و دل کنه باهاش
بگه
اگه خواست به من بگه
چیه؟
چته؟
چی باعث شده یه همچین فکر بدی درباره من بنمایی؟هان؟
بزنم تو سرت؟
برو از خدا بترس...اه اه اه
تسبیحم گم شد باز
ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد
شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند
ولی میتواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند
ژان پل سارتر
اتفاقای جدید در راه است...
برای من
چقدر استرس دارم
انسان هاي قوی
مي دانند چگونه به زندگي شان نظم دهند
حتي زماني که اشک در چشمانشان حلقه مي زند!
همچنان با لبخندي روي لب مي گويند
من خوب هستم
تغيير درپيش است ...
آدم ها به اندازه ی “ناگفته هایشان” از هم دور می شوند
نه به اندازه ی “قدم هایشان”…
گفتم ای فال فروش ، لای این بسته فال
“مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید” هم داری ؟
گفت : اگر بود کسی فال فروشی میکرد ؟
می شود دوستم باشی؟
طلوع که سر گرفت بگویی : روزت زیبا
غصه ام گرفت بگویی : هستم
دلگیر بودم بگویی : می شنوم
دلم می خواهد باشی،
جای همه نداشته هایم !
شاید یک روز یک نفر
جوری آدم را بخواهد که خواستنش به این راحتی ها تمام نشود !
“سیلویا پلات”
در مســـیرِ پیـــــدا کردنتــــ …
یک دنیــــا خاطــــــــره گــــــم کــــرده امــ
مواظب چشیدن عشق ها باش؛
بعضی ها طعم کشک میده!
ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯿﺎﻡ ﺑﺎﺱ ﮔﻔﺖ
ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻨﺪﻩ،ﯾﻪ ۵ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ!
دیگه مطمئن شدم
خدا منو از باقی مونده گل آفریده؛gel
امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد
مشیری
تلخم
تلختر از غروب جمعه پاییزی که هواش عجیب دو نفرست
و عجیب دلــم هوای قدم زدن کرده با تویی که نیستی
می گم یه وخ زشت نباشه
من امسالو با تنهایـــــــی شروع کردم