دخترکوچولو

من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم

خیلی دیر

زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند

 

 

چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند

 

تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند

 

 

گاهی فرصت نبود-گاهی حوصله

 

 

و من خیلی دیر این را فهمیدم

 

 

خیلی دیر

 

 

هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی کسی - چیزی

 

 

پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد

 

 



[ جمعه 24 آبان 1392برچسب:خیلی دیر, ] [ 9:21 بعد از ظهر ] [ الیک ] [ ]