من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم
یکــ ، دو ، ســـه ، چـهار و … را شمــردم تــک تــک
آهسـتـه بــه دنبــال تــو رفتـم بـا شـــکــ
وقتــی بـزرگتــر شــدم فهمیــدم
تمرین جداییســـت بـــازی ِقایم موشکــــ …!
بـانــــو
مــــرد نبــوده ای تـا بـدانــی ســرت بـر روی بـازوانــم
امنیــت تــو نیســت
آرامــش مــن اســت
این عکسو خعلی دوص دارم
فیث فیص!
انگار خودمم!
نه چراغ چشم گرگي پير
نه نفسهاي غريب كارواني خسته و گمراه
مانده دشت بيكران خلوت و خاموش
زير باراني كه ساعتهاست مي بارد
در شب ديوانه ي غمگين
كه چو دشت او هم دل افسرده اي دارد
در شب ديوانه ي غمگين
مانده دشت بيكران در زير باران ، آهن ، ساعتهاست
همچنان مي بارد اين ابر سياه ساكت دلگير
نه صداي پاي اسب رهزني تنها
نه صفير باد ولگردي
نه چراغ چشم گرگي پير
لحظه ي ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام، مستم
باز مي لرزد، دلم، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ
هاي، نپريشي صفاي زلفكم را، دست
و آبرويم را نريزي، دل
اي نخورده مست
لحظهي ديدار نزديك است
اخوان ثالث
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها
یک طرف پنجره ها
در همه آوازها ، حرف آخر زیباست
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم ؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
روزگار ، نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره ی من باز می شود : صفر
هیچ وقت نبودنت را یاد نمیگیرم !
هنوز همسوار مرکب خیال من تویی
هنوز هم یگانه شاهکار این قلم تویی
هرآن به یاد تو، به مدح عشق می رسم
و باز شرح هرنگاه عاشقانه ام تویی